جستجو در مقالات
مقالات
انسان متألّه و هنر قدسی

انسان متألّه و هنر قدسی

انسان متاله و هنر قدسی

دکتر بتسابه مهدوی

 

اگر انسان شناخته نشود هرگز حقیقت هنر و زیبایی نیز هویدا نخواهد شد، چرا که او بنیان خلقت است و جملگی مخلوقات برای خدمت به او خلق شده اند، که رکن رکین هستی است.

قدیمی ترین و مشهورترین تعریفی که از انسان شده از ارسطو است که:«انسان حیوان ناطق است» در این تعریف، جنس انسان حیوان، و فصل او - که وجه تمایز او با دیگر همجنسانش است - ناطق بودن می باشد؛ یعنی انسان عاقل و ناطق است و قوه نطق و عقل دارد.

بی آنکه به مباحث جزیی تعریف بپردازیم، به آراء حکمای اسلامی و مناقشات در این راه می پردازیم تا چیستی و هستی انسان روشن تر شود.

 

« انسان، حیّ متألّه است»؛ یعنی زنده ای که الهی است و حی است؛ یعنی آثار حیات دارد، و متألّه؛ است یعنی منسوب به الله و وجودش حول محور او معنای حقیقی خود را می یابد.

گروهی ، انسان را حیوان ناطق می پندارند؛ یعنی جانوری است، زنده ای است که سخن می گوید و ادراکی دارد برتر از ادراک حیوانات، اگر انسان همین باشد، علوم زیر مجموعه انسان؛ یعنی علوم انسانی از همین حد بالاتر نمی رود، می شود یک علم نابالغ، علم نابالغ و کودک به علم دنیا بر می گردد، کسی که قد علم او و نصاب علم او از مرز طبیعت بیرون نمی رود، این دانشش کودک است و نابالغ»

 

البته مبنای هنر و زیبایی شناسی؛ که در بسیاری از طبقه بندی های هنر و زیبایی که براساس آن طرح ریزی شده، همین است و سبب اصلی ضدّ معنوی عمل کردن بسیاری از هنرها و آثار هنری که در جهان اخیر تعداد آنها بی شمار است، همین نکته اساسی است که بیان شد.

بنابراین اگر انسان را به معنا و مفهوم غربی آن بگیریم این به معنی بریدن و قطع کردن ریسمان اتصال او با خداوند متعال است و باید در نظر داشت که این، نتیجه و ثمره ای جزء هنرهای مخرّب و روح آزار رایج در برخی جوامع غربی امروز نخواهد داشت.

 

اگر نسبت انسان با خدا را که «حبل المتین» سعادت و خوشبختی اوست، از چنگ انسان بگیرند، هنرهای مادی و دنیوی امروز پدید می آید، که خود دردی به دردهای بشر خواهد افزود و سقوط بشر را تسریع خواهد نمود.

اما در تعریف انسان اگر انسان را حیّ متألّه بدانیم، این دردها و نیش ها خود به درمان و نوش مبدّل خواهند شد، اما اگر انسان را به عنوان حیّ متألّه؛ یعنی زنده ای که الهی فکر می کند، الهی تغذیه می کند، الهی تولید می کند، الهی مصرف می کند و... بگیریم این شناسنامه او الهی نامه است»  و البته تأثیرات اینگونه اندیشیدن را در هنر و زیبایی به طرز ملموسی خواهیم دید، و شاهد هنری خواهیم بود که از دل ذره اش نور خدایی می تابد.

 

اما حقیقت این است که دیگر حکما همان تعریف ارسطویی را به رسمیت شمرده و انسان را همان حیوان ناطق دانسته و این تعریف را با الهی بودن او در تضاد نمی دانند؛ یعنی به گونه ای، دو تعریف ذکر شده را جمع نموده اند، که حاصل آن حیوان متألّه ناطق خواهد بود.

در دانش ترازو انسان به حیوان ناطق تعریف شده است، این تعریف از نظر منطقی برای تمیز انسان از سایر حیوانات تعریفی به تمام و کمال است، که انسان هم یک نوع از حیوان است و تمیز او از دیگر حیوانات این است که او جانوری گویا است.

این مطلب با انسان که خالق هنر است تناسب کامل دارد.«تعریف منطقی را نیز امضاء می کنیم و انسان را حیوان ناطق؛ یعنی جانور گویا می شناسیم با این فرق که او را دارای قوه و لیاقت و قابلیتی می یابیم که هرگاه آن دارایی را به فعلیت برساند، انسان حقیقی و واقعی خواهد بود».

 

این نکته که گفته شد کاملاً با انسان هنرمند که خالق هنر قدسی است تناسب داشته و مصداق هر دو مفهوم یکی خواهد بود، چرا که انسانی که هنر قدسی و الهی محصول تفکر الهی اوست این ویژگی ؛ یعنی لیاقت و قوه تقرب به خدا را داشته و نشان ها از خالق یکتا دارد.

کلیدی ترین نکته در هنر و زیبایی شناسی فهم این است که مخاطب اثر و خالق اثر را بشناسیم که در هر دو طرف انسان مراد ماست. به عبارتی، او هنر را خلق می کند و هم او خود مخاطب آثار خلق شده است و هر چه در شناخت او و صفات و ویژگی های او کنکاش نماییم باز به بحث و بررسی فزون تری احتیاج داشته و ما را به مطالعه و تعمّق بیشتری وا می دارد.

 

ملاصدرا نیز که از پیشگامان حکمت متعالیه است، انسان را به چنین صفاتی می شناسد و این نحوه وجودی انسان که دارای صفات و ویژگی های الهی است را می پذیرد و حتی در مقامی بالاتر انسان را دارای قوّه «کن فیکون» می داند .

اما درباره منشأ این توانایی ها، ملاصدرا معتقد است که به لحاظ ساختار وجودی، انسان ذات صفات و افعال و توانایی های انسان آینه ذات و صفات و اسماء و افعال خداوند بوده و به تعبیری دیگر با اندکی تسامح انسان مثال خداوند می باشد؛ یعنی خداوند انسان را به صورت خود آفریده و این دمیدن از روح خود، به انسان توانایی این را داده که حداقل در مرتبه ای از عالم هستی (خیال متصل) فعال ما یشاء باشد؛ یعنی همچون خداوند دست به خلقت بزند و یا اینکه عقل خلاق او به عقل قدسی مبدل شده و کارهایی خداگونه انجام دهد.

 

در بعد خیال متّصل که از ویژگی های وجودی انسان است، این توانایی در نهاد بشر می باشد که بی هیچ وابستگی به زمان و مکان و... به خلق و خلقت اشیاء اراده کند، البته به گونه امر وجودی که نمونه ای از «کن فیکون» می باشد.

این مطلب به این معناست که انسان می تواند هر موجود و مخلوقی را با اوصاف و صفاتی که بخواهد در ذهن خود خلق کند و به اصطلاح، وجود ذهنی ببخشد. به طور مثال می توان مکان ها و افراد مختلف را در ذهن تصور کرد و اگر عقل فعال انسان به عقل قدسی متصل شده باشد می تواند این موجوادت ذهنی را وجود عینی ببخشد.

با دیدگاه خاصّی که ملاصدرا نسبت به انسان دارد و در آثار متعدد او موج می زند، این تلقی و درک کاملاً وجودی از انسان، منجر به ایجاد یک فلسفه هنری و فلسفه زیباشناسی وجود خواهد شد، که هر چند آغاز آن با بزرگان دیگری بوده، ولی بلوغ و تکامل آن در ملاصدرا می باشد.

 

این مطلب صحیح است که بگوییم در اعتقاد ملاصدرا «از جمله مواردی که آشکار می کند انسان از هر حیث مثال خداوند است، عوالم و نشئه هایی است که خدا و انسان دارند، همانگونه که خداوند دارای عالم غیب و شهادت، خلق و امر و ملک و ملکوت است، انسان را نیز به گونه ای خلق کرده که دارای این دو نشئه وجودی باشد»

به عبارت واضح تر، وجود انسان را دارای عالم خلق و عالم امر بدانیم. همانطورکه پیشتر گفتیم، عالم امر همان «کن فیکون»است، که انسان با اراده اش و بدون هیچ محدویتی می تواند در ذهن خود به خلق و صناعت بپردازد.

 

از خصوصیات ذاتی عالم امر، لازمان و لامکان بودن آن است که تمام حوادث و اتفاقات آن از قواعد زمان عالم مادی فارغ بوده و به گونه ای دیگر رخ می دهند و از جنس زمان عالم خلقت؛ یعنی همین دنیایی و محدود به ظرف زمان و مکان نمی باشد.

ابن عربی نیز در رابطه با انسان تعریف و توصیفی مشابه آنچه گفته شد دارد، او انسان را اصلی ترین هنر خدا می داند که پس از خلقتش، خداوند به خود لقب « احسن الخالقین»می دهد، در جلد دوم« فتوحات» چنین بیان می کند، که پایه اصلی هنر خدا، انسان است که از روی حکمت این شاهکار خود را خلق نموده و با دمیدن روح خود در آن، جلا و رنگی الهی و مملو از ایمان بخشیده است.

 

ابن عربی به شدت بر ابعاد الهی انسان متمرکز می شود تا جایی که می گوید:«اگر وجود انسانی را بخاطر جمالش دوست می داری، هیچ کس را جز خدا دوست نمی داری؛ زیرا که وجود زیباست، به همین سان از همه وجوه، موضوع عشق تنها خداست».

این شیوه بیان از ابن عربی، که دوستی انسان را دوست داشتن خدا دانسته و با تعبیر جز خدا دوست نمی داری از آن نام می برد، مطلبی عمیق و ژرفناک می باشد.

 

مطلب بسیار مهم در تفکر ابن عربی مفهوم زیبای نطق است، که به عنوان فصل انسان در تعریف ارسطویی «حیوان ناطق» بکار رفته است.

ابن عربی نطق در انسان را مشابه همان قول برای خداوند می داند، همانگونه که آغاز تجلی و وجود یافتن عالم با امر خداوند به شدن بود و با امر «کن فیکون» که از خداوند صدور یافته، عالم وجود می یابد، در انسان هم که مرآت و آینه تمام نمای حضرت خالق است، نطق، شبیه و به اعتبار «قول» در حضرت سبحان می باشد.

چرا که ابن عربی معتقد است: قبل از تجلّی و وجود یافتن عالم، علماء (ابری که از بخار پدید می آید) بوده و با نفس رحمانی به «بودن» امر شد و عالم به وجود آمد. انسان نیز قوّه نطق دارد که کلمات انسان که از تعیین یافتن نفس او شکل می یابد به گونه ای مشابه قول خداوند است.

 

«نفس رحمانی عبارت است از انبساط وجود بر اعیان ثابت از حضرت وهاب و جواد، که بر این دو متفرع است. مبدی و خالق و مبدئیت و موجودیت بعد از مرتبه الوهیت است، و این مرتبه حاصل نمی شود، مگر به نفس رحمانی در وجود اعیانی تا ظاهر باشد، چنانکه باطن بود».

و اینکه تأله و الهی بودن به تعبیری ویژگی تمام طبیعت و اشیاء می باشد و جملگی بر اساس هدایت تکوینی در مداری الهی در گردشند و بادها و درختان و... همه در ستایش و ذکر خداوند می باشند و شاید نباید حیّ متألّه را فقط در انسان محدود کرد و آن را به مفهومی حداقلی رساند و با تفسیری به انسان تقلیل داد.

 

همان گونه که نفس با حنجره برخورد می کند و تعین یافته تا به صورت کلمات مشخص در آید، نفس رحمانی نیز «علماء» را به عالم مبّدل نموده و انسان نیز در وجود یافتن خود از این قاعده دو بعدی بودن مستثنا نمی باشد، که با امر وجودی و اراده الهی، از ویژگی های بارز انسان نسبت به سایر مخلوقات، دو بعدی بودن وجود اوست.

انسان دارای یک جنبه طبیعی و یک جنبه روحی می باشد. بعد طبیعی و خاکی انسان به گِل وابسته است. از جنسِ آب و گل است و بعد الهی انسان به فرا ماده وابسته است و از جنس جان و دل است.

 

انسان ها در بعد الهی مشترکند و از نظر فطرت یکسانند و تفاوتی ندارند، چرا که فطرت همگی بر خداجویی است، پس مستقیم روی و پیوسته از طریق دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروی کن، که هیچ تغییری در خلقت خدا نباید داد.

آنچه زبان مشترک همه انسانهاست همین فطرت است و آنچه وجه تمایز آنهاست جنبه های طبیعی آنهاست، شمالی یا جنوبی، شرقی یا غربی بودن، سردسیری یا گرمسیری بودن و تحت تأثیر چه نوع از تربیت و فرهنگی رشد یافتن سبب ایجاد تفاوت های زیبایی شناخت و ایجاد هنرهای متفاوت و سلیقه و نگرش های هنری متفاوت خواهد شد.

 

این است که این روح خدایی که در کالبد خاکی دمیده شده، وجه تمایز انسان با دیگر مخلوقاتی است که آن هم با حکمت و به نحو احسن خلق شده اند.

انسان های الهی جملگی یکی اند و آنچه موجب تمایز بین آنها شده، رنگ خاک گرفتن و در گل فرو رفتن است و به هر میزان که انسان ها خاکی تر شوند، بیشتر از هم فاصله گرفته و جغرافیا و طبیعت های مختلف آنها را متنوع می نماید و قطعا هنر بین المللی باید به زبان فطرت باشد، چرا که انسان بین المللی زبانش فطرت توحیدی است.

 

یکی از طبقه بندی های هنر، تقسیم آن به هنر سنّتی و غیر سنّتی است، سنت گرایان هنر سنتی را مشترک در میان همه اقوام و ملل دانسته و مردم هر دین و ملّت و قوم و قبیله ای با توجه به ویژگی های هنر سنتی می توانند از شرک آلودگی هنر غیر سنتی آسوده شوند.

زمان، آلودگی و نفسانیت موجود در هنر غیر سنتی آن را با هنر سنّتی کاملاً متمایز نموده است. بنابراین هنر سنّتی به دلیل انطباق و تناسب با نظام آفرینش و قوانین خلقت و نبوغ صوری آن، همیشگی و ابدی است.

 

 

 


  • انسان متألّه و هنر قدسی


Article Rating


ارسال نظر جدید

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.