جستجو در مقالات
مقالات
هنر و شخصیت آدمی

هنر و شخصیت آدمی

 

هنـــر_و_شخصــیت_آدمــی

دکتر_بتسابه_مهدوی

 

هنر نوعی شناخت است که انسان بواسطه آن درباره خود و جهان پیرامون خویش به آگاهی های درونی دست می یابد. این شناخت و معرفت بصورت های گوناگون در وجدان هنرمند منعکس شده و در آثار هنری متجلی می گردد. بنابراین تعریف هر انسانی از هنر، به تعریف او از هستی بازمی گردد و این تعاریف متفاوت از هنر به تجلیات گوناگون منجــــر خواهد شد.

 

با این حال مشترکات بسیاری در همین تجلیات و نمودها و تعاریف متنوع  و به ظاهر متناقض هنری وجود دارند که چون محوری نامرئی ، محسوس و گاه نامحسوس آنهارا به یکدیگر متصل می سازند.

 

هنر واجد دو عنصر اساسی است که عبارتند از عنصر نبوغ و استعداد مافوق عادی که اساسی ترین عامل بوجود آورنده اثر هنری است و دوم عنصر موضوعی هنر، که عبارت است از اثر هنری و هدف ها و فلسفه هایی که در پیرامون آن بوجود می آید.

 

اهمیت نبوغ هنری را در این است که با تجسم ایده آل های انسانی و طرق وصول به آن ایده آل ها و نیز با نمودار ساختن راه های تقلیل آلام و ناگواری ها ،شایان ترین خدمات انسانی را می تواند انجام دهد.

درمورد اهمیت حیاتی عنصر دوم هنر، عنصر موضوعی هنر،هنرمند چنان که از نوع انسانی بروز می کند ، سر و کارش با انسان هاست و آگاهانه یا ناآگاهانه احساس خود را از واحدها و عناصری که از انسان ها گرفته یا از آن ها که انسان در طبیعت و خلقت با آن ها سر و کار دارد بهره برداری نموده است . می توان حس تاثر یا عالی ترین حس انسانی را با اثر هنری خویش تحریک یا موجب شود.

 

هنر همواره و مخصوصا در آغاز با همه فعالیت های زندگی انسانی همراه بوده است. به اتکای دستاوردهای علم های اجتماعی باید گفت که شعر و موسیقی و رقص و پیکرنگاری و پیکرتراشی و دیگر فعالیت هایی که امروز مدلول لفظ "هنر" به شمار می روند با زندگی انسانی آغاز شده اند.

 

انسان ابتدایی به موازات تلاشی جانکاه که در جهت بقای زندگی خویش می ورزید، آثار هنری نیز تولید می کرد که لزوما از آنها در فعالیت های زندگی روزانه و مراسم و نیایش هایش سود می جست، چنان که غالبا تصور می شود آثار هنری اگر از جهتی بهره رسان نبودند هرگز تولید نمی شدند.

 

در این راستا اغلب هنر شناسان و صاحبنظران نیز هنر را فعالیتی غریزه گرای یا نهاد گرای می دانند، بدین معنی که هنرآفرینی و نیز هنردوستی نیازی فطری یا مادرزاد است. می توان نگرش های غریزه گرای را به سه نگرش اصلی تاویل کرد:

درنگرش اول هنر "غریزه بازی" ، در نگرش دوم هنر زاده "غریزه جنسی" است و در نگرش سوم هنر محصول " غریزه جمال پرستی" است.

 

در نگرش اول هنر آفرینی نوعی بازی است و بازی فعالیتی غریزی است. نتیجه هنرآفرینی احساس آزادی یا سبکباری ، لذت و یا وسیله کسب قدرت یا تسلط بر فعالیت های حیاتی است.

بر طبق این نظریه ها " بازی هنری" هدفی بیرون از خود ندارد و یا وسیله ای است برای انطباق با محیط و نیز دفع نیروهای زائد ارگانیسم و برخوردار ساختن آن از خوشی عمیق.

 

در نگرش دوم، داروین (1882-1809)، زیست شناس انگلیسی و واضع نظریه تکامل زیست شناختی، و بسیاری از پیروانش برآن بوده اند که انسان و برخی دیگر از جانداران به اقتضای غریزه جنسی به زیبایی و زیباآفرینی می پردازند.

طبق نگرش سوم گروهی از هنرشناسان مانند کانت  (1804-1724) از دیرباز ویژگی های لاهوتی گوناگونی به انسان نسبت داده اند و مثلا باور داشته اند که انسان برخلاف جانوران دیگر به حکم فطرت به زیبایی می گراید و دارای غریزه"جمال پرستی"است.

 

علیرغم آنچه ذکر شد بدیهی است که هنر یک بازی ساده شخصی بی نتیجه نیست، چنان که روژه باستید  (1974-1898) مردم شناس و جامعه شناس فرانسوی نیز در کتاب "هنر و جامعه" (1977) که حاصل تحقیقات بیست ساله او در آفریقا و برزیل و از منابع معتبر در جامعه شناسی هنر است، بیان می کند که هنر در زندگی جمعی انسان ها اثر می گذارد و می تواند سرنوشت جوامع انسانی را دگرگون کند.

 

تولستوی (1910-1828) نویسنده بزرگ روسی در کتاب "هنر چیست؟" (1904) هنر را فعالیتی حاصل از تلاش و سرمایه آدمی می داند که خدمتگزار اخلاق باشد و معتقد است که هنر راستین آن هنری است که در خدمت هدفی نیک باشد.

 

در مقابل دیدگاه تولستوی، مدافعان مکتب هنر برای هنر قرار می گیرند که اعتقاد دارند به هنر تنها نباید از دید وسیله ای برای انتقال ارزش های اجتماعی نگاه کرد و چه بسا آثار هنری که هیچ ارزش اجتماعی یا اخلاقی را تبلیغ نمی کنند و یا حتی در مقابل ارزش های اجتماعی به پا می خیزند و درعین حال از نظر هنری دارای ارزش و اعتبار خیلی زیادی هم هستند.

برهمین اساس آثار هنری را به دو دسته هنرهای مفید و هنرهای زیبا تقسیم می کنند.به این ترتیب که به هنرهایی که در درجه اول کارکرد و فایده مندی آن ها مورد نظراست و به عبارتی ساخته شده اند تا مورد استفاده قراربگیرند چون معماری و سفال سازی ، هنرهای مفید و در مقابل هنرهایی که فقط بخاطر زیبا بودن خلق شده اند و وظیفه ای جز انتقال تجربه یا احساس ندارند، مانند نقاشی، شاعری، پیکرتراشی و موسیقی هنرهای زیبا گفته می شود.

 

با این وجود اگر برای واژه" کاربردی"معنای گسترده ای قائل شویم، هنرهای زیبا نیز عمل و وظیفه ای دارند که اغلب از سرگرم ساختن تا ایجاد تصفیه و خلوص روحانی و تعالی بخشیدن متغیر است و عامل دیگری که خط تفکیک هنرها را مبهم می سازد اینست که هنرهای مفید مثل هنرهای زیبا می توانند ناقل زیبایی یا احساس عمیق باشند.

 

هرچند از سوی صاحبنظران، فیلسوفان و منتقدینی چون هانسلیک (1825-1904)، راجرفرای ((1886-1934 ،ویتگنشتاین (1951-1889) ، دانتو (1924) و... تعاریف گوناگون و گاه متضادی از هنر ارائه شده است، اما در یک نگاه کلی می توان گفت که تقریبا تمام این تعاریف ویژگی های مشترکی را در تمامی هنرها برشمرده اند، از جمله اینکه اثر هنری هرچیز زیبایی است که ساخت بشر باشد.

زیبایی، حقیقت، پیشرو و تحول زا بودن، جهت دار بودن ، تقدس، ارزش گرایی و خلاقیت بعنوان دیگر ویژگی های آثار هنری راستین مورد اشاره این صاحبنظران قرار گرفته است.

 

زیبایی بعنوان برجسته ترین ویژگی آثار هنری، در سیر تحول تاریخی مفهوم هنر همواره ملازم آن بوده و پیوند آن با هنر در همه مباحث و نقدهای زیبا شناختی انعکاس داشته است.

با این حال چنان که ذکر شد و با توجه به نسبی بودن معانی و مفاهیم، امروزه زیبایی دیگر شرط لازم برای هنر نیست و چه بسا که آثار هنری خالی از کیفیات زیباشناسانه تولید شوند.

 

غایت کمال در هنر زمانی متجلی می گردد که یک هنرمند از زیبایی احساس و اندیشه خلاق خود چیزی بر زیبایی موجود در طبیعت بیفزاید و زیباتر از آنچه در طبیعت موجود است بیافریند. چنانکه کالینگوود (1889-1943) فیلسوف و مورخ انگلیسی، هنر را اساسا فرانمود یا ابراز احساس هنرمند دانسته است.

ویژگی های فرا نمودی آن نوع ویژگی های زیبا شناختی را در بر می گیرند که گویی با احساسات ارتباط قوی و مستقیم دارد. موضوع پیوستگی احساس و هنر و تاثیر هریک بردیگری از گذشته بسیار مورد بحث بوده است.

 

هیوم (1776-1711) از پیشروان مکتب تجربه گرایی چون کالینگوود، از زیبایی برداشتی ذهن باورانه دارد. طبق این برداشت زیبایی رخدادی ذهنی یا وابسته به یک رخداد ذهنی است، یعنی حس یا احساسی در درون مشاهده گر است.

فیخته (1814-1762) فیلسوف ایده آلیست آلمانی در تعریف هنر نظری مشابه هیوم دارد و بیان می کند که زیبایی و زشتی شی ء وابسته به دیدگاه بیننده است. از اینرو زیبایی در جهان وجود ندارد، بلکه در روح زیبا جا دارد.هنر ظهور و بروز این روح زیباست و مقصدش تعلیم و تربیت.

هربارت (۱۸۴۱-۱۷۷۶) فیلسوف آلمانی،روانشناس و بنیانگذار دانش آموزش و پرورش نیز زیبایی بعنوان وجودی مستقل را رد نموده، معتقد است آنچه وجود دارد قضاوت ماست.روابط خاصی وجود دارد که ما آنها را زیبا می نامیم، هنر عبارت از یافتن این روابط است.

 

شوتز (1959-1899) جامعه شناس و نویسنده آلمانی برخلاف باومگارتن (1762-1714) که موضوع علم الجمال یا معرفت حسی را زیبایی می دانست ، معتقد بود که منظور هنر زیبایی نیست ، بلکه خوبی است.این خوبی از راه آراء و تدابیر اخلاقی بدست می‌آید و هنر بایستی تابع این مقصد باشد.

مندلسن (1768-1729) نیز زیبایی را به همین نحو درک کرده است، به اعتقاد وی منظور هنر کمال اخلاقی است.در نظر ایشان زیبایی با دو موضوع دیگر، خوبی و حقیقت متحد و توام شده است."علم الجمال"وینکلمان (1768-1717) به کلی با نظریات مذکور مخالف است و با روشی برنده و قاطع مسائل هنر را از مقصد "خوبی" جدا می کند و مقصد هنر را خارجی می داند. به گفته وینکلمان قانون و مقصد هنرها چیزی جز زیبایی نیست و زیبایی نیز کاملا از خوبی مجزاست.

 

به گفته شیللر (1805-1759) شاعر، نمایشنامه‌نویس، فیلسوف و همچنین مورخ آلمانی که از پیروان کانت (1802-1724) بوده است، هدف هنر زیبایی و منشا زیبایی نیز لذت است، بی آن که هیچگونه سود و پیشرفت عملی از آن ملحوظ باشد.از اینرو هنر را می توان بازی خواند، نه به آن معنا که اشتغالی بیهوده و بی معنی باشد بلکه به معنای تجلی زیبایی حیات است که مقصدی جز زیبایی ندارد.

 

گی یو (1888-1854) زیبایی شناس فرانسوی می گوید هنر مظهر حیات عقلی و آگاه است که از طرفی عمیق ترین احساسات هستی و از سوی دیگر عالی ترین و بلند پایه ترین تصورات را درما بر می انگیزد.

هنر انسان را از حیات فردی به حیات جمعی ارتقا می دهد و این ارتقاء نه فقط بوسیله شرکت در تصورات و عقاید جمعی صورت می پذیرد، بلکه بوسیله شرکت در عواطف جمعی نیز عملی می گردد.

 

اختلاف نظر راجع به هنر و تعاریف آن امروزه بسیار گسترش یافته است، شاید بتوان پیدایش آثار نوین و اجراهای هنری مدرن و متفاوت که تصورات ما را از چیستی هنر به چالش می طلبند دلیل این امر دانست. کیفیات دیرینه هنر چون زیبایی، تجربه زیبایی شناختی، نسخه برداری از طبیعت و... به پرسش کشیده شده اند و به جای آن ها کیفیتی دیگر یعنی نوآوری اهمیت تازه ای یافته است. با این حال هنوز نمی توان نقش ارتباطی هنر و کیفیت بیانگرانه ی آن را از نظر دور داشت .

 

آثار هنری هرچند بدیع و نامانوس اندیشه را تحریک می کنند و اغلب هرچه میزان بدیع بودن اثر بیشتر باشد، ذهن و نظر مخاطب را نیز بیشتر به چالش و تکاپو وامی دارد. چنان که هنفلینگ نیز در کتاب"چیستی هنر"(1377) تهور در نوآوری و گسستن از شیوه های دیرین و جا افتاده آفرینش های هنری و گشودن راه های نوینی بر امکانات غنی سازی زیباشناختی را علت اشتهار هنرمندانی چون جیمز جویس (1941-1882) و بتهوون (1827-1770) می داند.

 

نقش هنر در رشد و تحول شخصیت:

اثر هنری از منظری محضر نمایش آزمون و خطای زندگی در فرآیند زندگی است.انسان در اثر هنری تصدیق هویت می یابد و اثبات می شود. هویت یک امر به واقع طبیعی، تاریخی و اجتماعی است.در تلازم و حرکت، فروکاهی و تحول و بازیافته شدن است و هنر به آن ثبات، فعلیت وپایایی می دهد.

 

هویت احساس بی همتایی یا فردیت درونی، احساس تمامیت ، پیوستگی با گذشته و حال و همبستگی عقاید و ارزش ها با گروهی که شخص توسط آن حمایت می شود را شامل می شود. هنر در شکل دهی این هویت فردی نقش پراهمیت و موثر ایفا می کند.

هنر راهی بی نظیر برای بازگو کردن مطالب بدون سخن گفتن است . رودولف آرنهایم (2007-1904) فیلسوف و نظریه پرداز آلمانی سینما و هنر، هدف آفرینش هنری را خروج ایده شخص به گونه ای که دیده شود می داند. در نتیجه فرد می تواند افکار و احساسات دیگران را برانگیزد، او این پدیده را تفکر تصویری نامیده است و این همان زبان بین المللی هنر است که در بین همه انسان ها مشترک بوده و با اختلاف اندکی توسط همگان درک می شود.

 

تحت تاثیر قرارگرفتن افرادی که در یک کنسرت موسیقی شرکت می کنند و احساسات مشابهی از اندوه یا شادی را تجربه می کنند، تماشای فیلم های کمدی مانند آنچه در آثار چارلی چاپلین دیده می شود و در عین یادآوری ارزش هایی چون کمک به محرومین و ضعیف ترها، دلسوزی و ترحم و... لبخندی را بر لب انسان ها از هر کیش و نژادی می نشاند و یا حسی رویاگونه که از نگاه کردن به تابلوهای نقاشی چون گل های آفتابگردان ونگوگ و یا مینیاتور زیبای بهزاد در شخص ایجاد می شود نیازی به دانستن زبانی خاص و یا آشنایی با فرهنگی دیگر ندارد.

 

هنر معادل فضل و کمال است که دارای حیثیتی زیبا و متاعی گران بهاست، چیزی که برانگیزانده ی رغبت است و باعث شکفتگی خاطر.  هنر کلید خرد و از این رو معتبر و جان پرور است .

در باب خلقیات هنرمند و ارتباط با مخاطبان و اطرافیان صفاتی چون: آدمی صفت، خوش صحبت، شیرین کلام، نجابت، از خودگذشتگی، خویشتن داری ، کمال حسن، اهلیت و قابلیت را می توان نام برد .

صفاتی چون مجاهدت نفس و طاعات و عبادات، دوست داشتن ارباب فضل، وقف آثار ارزنده، احترام و تعظیم و اعزاز استاد، یاران اصل داشتن، ریاضت و مجاهدت در آموختن، اوقات صرف مطالعه کردن و...عیار هنر و اخلاق هنری فرد را می توان بیان کرد .

 

آثار هنری بازنمای تجربه اجتماعی بشر هستند، پدیده های اجتماعی بصورت های گوناگون در آثار هنری از شعر و ادبیات تا هنرهای تجسمی منعکس می شوند.

جهان هنر مجموعه ای از عوامل مختلف نیروهای انسانی است که هنرمند یکی از اجزاء تشکیل دهنده آن است. در واقع مخاطب یا مخاطبین، ارائه دهندگان اثر هنری، فرهنگسراها، برگزارکنندگان انجمن هنری، صاحبان رسانه ها و دنیای مجازی هرکدام از این گروه های اجتماعی مرتبط با هنر تشکیل می دهند.

 

هنر را می توان شکلی از شعور اجتماعی و فعالیت خلاق انسانی که واقعیت های زندگی جامعه و طبیعت را درک و منعکس می کند تعریف نمود، که وسیله ی درک واقعیتها بوده و بر روح و روان انسان ها تأثیری معنوی می-گذارد.

هنر روابط انسانها با یکدیگر را بهبود بخشیده و موجب شناخت عمیق تر زندگی و دگرگونی آدمی در جهت تکامل و بالابردن سطح سلیقه و حساسیت روح وی می گردد.

 

از طریق هنرهای مختلفی چون نقاشی، نمایش، موسیقی و سینما شرایطی برای انسان مهیا می شود تا مکنونات درونی خود را ابراز کرده و ضمن ارزیابی مشکلات خویش که از طریق نمودهای هنری مرئی و قابل رؤیت گشته و از سطوح ناخودآگاه آدمی به خودآگاه وی آمده اند، با کمک هنر جهت حل آنها راهکارهایی بیابد.

 

رشته های مختلف هنری با استفاده از جنبه های آموزشی که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در درون خود دارند، دگرگون کننده و آموزش دهنده فکر هستند و از این طریق می توانند شفا بخش و هماهنگ کننده امور مختلف زندگی انسان باشند. بیان عاطفی در هنر موجب رشد و خلاقیت درونی افراد و در نتیجه افزایش قدرت و توانایی و بهبود عزت نفس می گردد.

 

آلام و ناگواری ها و روحیه خموده و افسرده جامعه که می تواند پیش زمینه ناهنجاری های روانی و اجتماعی گردد، از طریق هنرهای تجسمی و شنیداری و بصری تقلیل یافته و هنر با ایجاد نشاط و سرزندگی در میان افراد اجتماع که از انواع هنرها بهره مند می گردند به اعتلای بشرکمک می کند.

 

زبان هنر زبان تفاهم بین المللی و بین نسلی است، هنر زبان ارتباط جمعی و موجد تفاهم است که با حساسیت ها و اندیشه انسان سر و کار دارد، آن را پرورش می دهد و در آن تحول و دگرگونی بوجود می آورد.

 

هنر در حوزه حساسیت های انسان بهجت و لذت اجتماعی را از افقی به افق دیگر ارتقاء می بخشد و ساز و کار تکامل و توسعه اجتماعی را آماده می کند. گرچه هنر به تعبیر خاص جزء علوم و دانش ها نیست، ولی بستر ایجاد این دانش و عقلانیت و بستر تحول روانی جامعه و رشد حساسیت های اجتماعی را ایجاد می کند.  چرا که هنرها موجب رشد خلاقیت انسان شده و فرآیند خلاق شامل یکپارچگی چندین ساختار ذهنی و همچنین درگیری تمام اعضای تجربه ی زندگی می شود.

تفکر خلاق و پیدا کردن راه حل های خلاقانه نه تنها توانایی ما برای وفق با شرایط محیط را افزایش می دهد، بلکه همچنین به ما امکان انتقال آن را نیز ی دهد. خلاقیت منبع هنر، علم، فلسفه و تکنولوژی را فراهم می کند.

تماس با هنر می تواند فرار از ناراحتی های تنش زا، آرامش و آسودگی به وجود آورد، اما دخالت مستقیم در کارهای خلاقانه هنری دستاورهای مؤثرتر و متفاوتی دارد." چرا که در روند آفرینش هنر جسم، ذهن و روح، انرژی تازه ای دریافت می کند که موجب افزایش هماهنگی و یکپارچگی درون انسان می شود" و قطعا این نتایج به خصوص در هنرهای بصری و تجسمی تنها با نگهداری و تماشای آثار بدست نخواهد آمد، هرچند در مورد هنرهای نمایشی و سینما این مطلب لزوما صدق نمی کند و چه بسا درمورد هنر موسیقی، سینما و فیلم در معرض آثار قرار گرفتن تاثیر مکفی خواهد داشت.

 

هنر ریشه در جهان بینی و هستی شناسی دارد.اگر هستی شناسی هنرمند عارفانه باشد، همه جهان را جمال و جلال مطلق الهی می بیند و این احساس زیبای خویش را به دیگران منتقل می کند. اما برای اینکه یک هنر اثرگذار شکل بگیرد نگاه عارفانه به جهان کافی نیست.علاوه برآن هنرمند باید "غایت عارفانه"جهان را هم بفهمد و این سفر پر رمز و راز و عارفانه ای که جامعه و جهان به سمت آن غایت دارند را هم بشناسد.

 

تولستوی در کتاب "هنر چیست؟" معتقد است که هنر راستین همزیستی مسالمت آمیز انسان ها و ارزش های دینی و اجتماعی و فرهنگی را از راه فعالیت آزاد و شادی بخش انسان ها بدست می دهد.

چنان که مشاهده می شود وی دستیابی به ویژگی های ارزشمند انسانی را از طریق هنر راستین که هنری دینی است ممکن می داند و هنر دینی را بعنوان هنری تعریف می کند که به سبب ارزش و اهمیت خاصش از سایر هنرها که هدفشان جز لذت عده ای اندک نیست، ممتاز می گردد.

 

بطور کلی می توان خیال انگیزی، نوبودن و تازگی، الهام بخشی، زیبایی، انگیزش خلاقیت، بیان درونیات، آموزش اخلاقیات و رواج منش نیک و نشاط و سرزندگی در اجتماع و دوری از روزمرگی و یکنواختی را از فواید اختصاصی هنر در رشد شخصیت آدمی دانست،چنانکه تقریبا تمام نظریه های موجود نیز نقش اساسی و قابل توجه هنر در پرورش قوای ذهنی و عاطفی افراد و بهبود کارکردهای اجتماعی را از طریق هنرآفرینی مورد توجه قرار داده اند.


  • هنر و شخصیت آدمی


1Article Rating


ارسال نظر جدید

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.