نقش هنر در روابط انسانی
دکتر بتسابه مهدوی
شاید در آینده اینگونه از شواهد و قراین می توان نتیجه گرفت كه مالك بلامنازع دنیا، الكترونیك خواهد بود و دیجیتال مجازی جایی برای واقعیت در نظر نگرفته است. تصاویر مجازی دنیایی را در مقابل چشم ها و دیدگان بهت زده انسان ها به روی پرده می آورد كه گاهی تشخیص اش از واقعیت كمی دشوار است.می توانید دنیای مجازی بازی ها را نیز به آن بیفزایید و به شكل گیری روابط انسانی مجازی هم بیندیشید.وسایل ارتباط جمعی، برخلاف اسمشان به محدود كردن روابط انسانی كمك می كنند.
از طریق اینگونه ابزارها شما می توانید به حجم غول آسایی از اطلاعات دست یابید بی آنكه احتیاجی داشته باشید تا با فردی ارتباط كلامی برقرار كنید. اگر نخواهم حكم قطعی و كلی صادر كنم بدین شكل پیش می روم كه كافی است پرسش در ذهن آدمی جرقه بزند برای یافتن جواب اش دنیای مجازی (مانند اینترنت) آسان ترین و كم هزینه ترین راه را پیش پایش خواهد گشود و برقراری گفت وگوهای دو طرفه جزء گزینه های بعدی انتخاب خواهد بود.
هر چند به نظر خودم این مدل جمع آوری اطلاعات را نمی توان به تمامی بخش های روابط انسانی تعمیم داد ولی الگویی است كه با اینكه عمر تاریخی اش به چند دهه می رسد اما آنچنان با سرعت پیش می رود كه می تواند تمام مسیر چندهزار ساله تمدن بشری را تا ساعاتی دیگر بپیماید.
تصور كنید بشر طی چند هزار سال سه، چهار گام برداشته است و طی چند دهه ناگهان كیلومترها پیش رفته است.هر چند فاصله زیادی میان چاپار و تلگرافخانه وجود دارد اما مقایسه كنید فاصله را میان تلگرافخانه با نامه های الكترونیكی. آن وقت بیشتر به تغییر مدل ارتباطی انسان ها پی خواهید برد.
در اواخر قرن بیستم و ابتدای هزاره سوم، نامه نگاری كاغذی جای خویش را با نامه های اینترنتی تعویض كرد یا شاید بهتر بگویم كم كم به سمتی می رود كه در آینده پیش بینی جایگزینی نامه های الكترونیكی به جای پاكت های كاغذی نامه چندان دشوار نیست.اما آنچه باعث شد به این تغییر مدل بیشتر توجه كنم، نامه ای بود كه در روزهای پایانی سال ۸۳ دریافت كردم.
كمی تعجب برانگیز بود زمانی كه پستچی زنگ خانه را زد و گفت نامه دارید. بر روی پاكت نشانه بانك كشاورزی حك شده بود كه باعث شد بیشتر تعجب كنم. پاكت را كه باز كردم بر شدت ماجرا افزوده شد. یك سررسید سال ۸۴ و از آن مهمتر كارت پستالی اثر سهراب سپهری، از همان تنه های درختان معروف.
مدیر روابط عمومی بانك سال نو را تبریك گفته بود. شاید به زعم خیلی ها آنقدرها هم دریافت كارت پستال عجیب نباشد ولی در شهری كه دوستان با SMS سال نو را به یكدیگر تبریك می گویند، دریافت چنین پاكتی برای سال نو شگفت انگیز است حداقل به زعم من.
اما دو مسئله ذهنم را به خودشان مشغول كردند. یكی چاپ آثار هنری بر روی كارت پستال و دیگری نقشی كه هنر می تواند در ارتباط میان انسان های قرن بیست و یكم برعهده بگیرد.
اینكه یك اثر هنری چه نقاشی، چه مجسمه و چه عكس از حالت تك بودن خارج شود و به یمن تكنولوژی چاپ در تعداد انبوه تكثیر و توزیع شود در نگاه نخست در تعارض با یكتا و بی همتا بودن اثر هنری قرار می گیرد.
فكر می كنم هر كسی دوست دارد یك اثر اصل بر دیوار خانه اش یا قاب روی میزش داشته باشد تا پوستری یا كارت پستالی. اما به هر حال وقتی با گذشته نقاشی در ایران _ مجسمه یا عكس _ مواجه می شوم با خودم فكر می كنم پوسترها و كارت پستال ها می توانند فعلاً جایگزین اصالت شوند تا به مرور زمان دیوارهای خالی خانه ها پر شود و میدان های بی قواره شهر فقط جایی برای دور زدن اتومبیل ها و مكانی برای تبلیغات نباشند.
اما چاپ یك اثر هنری به جای تصاویر مبتذل _ برای مثال عكس هایی از یك نوازنده كه دیالوگ های سریال های ۹۰ قسمتی را بالای سرش نوشته اند _ پیام آور تغییر سلیقه مدیران دولتی است یا حداقل سعی در تغییر سلیقه دیداری شان و از طرف دیگر نشان دهنده این موضوع است كه بانك كشاورزی به داشتن اثری از سهراب سپهری افتخار می كند و گمان می كند مدیرانش به این نكته پی برده اند كه فقط طلا پشتوانه نیست و كلكسیونی از آثار هنری نیز می تواند به پشتوانه تبدیل شود كه اگر درست كارشناسی شده باشد ارزش اش نه تنها از طلا كمتر نیست بلكه ریسك اقتصادی هم ندارد.
روژه باستید در كتاب هنر و جامعه درباره دو نوع زیبایی شناسی صحبت می كند. «زیبایی شناسی فقط یكی نیست، دوتا است. یكی زیبایی شناسی آفرینش ارزش هنری نو و دیگری زیبایی شناسی لذتی كه زاده اندیشیدن درباره آثار زیبایی هنری است.
این فكری است كه همواره در نظر من به عنوان یك فكر اساسی نمایان شده است، در حالی كه زیبایی شناسان به كلی آن را نادیده انگاشته اند.»
بخش دوم نظرات در ایران بسیار كلی تر نادیده گرفته می شود. در اینجا به دومین سئوالم می رسیم. بسیار خب، نقاشی سهراب سپهری قرار است در ارتباطات انسانی چه نقشی بازی كند؟
در اینجا دیگر بحث زیبایی شناسی هنری منتفی است. آیا باید به جامعه شناسی هنری پناه ببریم چنان كه در جای دیگری باستید چنین می گوید: «اما جامعه شناسی تولید كننده هنر وجه دیگری دارد كه پرداختن بدان خالی از فایده نیست، گرچه این وجه تا به حال كمتر مورد بررسی قرار گرفته است و آن تصویری جمعی است كه یك جامعه معین از هنرمند می سازد.
بدیهی است كه این «تصویر»ها در هر جامعه ای با جامعه دیگر متفاوت خواهند بود. الگویی كه در عصر رمانتیك ها از هنرمند ساخته می شود با الگویی كه در آلمان هیتلری از او می سازند متفاوت است، اما با این وصف، هر جامعه ای اسطوره ای از هنرمند دارد و این اسطوره دارای آنچنان قدرت و اجباری اجتماعی است كه حتی به هنرمند هم قدرت خود را تحمیل می كند و او را مجبور می كند تا در زندگی روزانه خود آن را سرمشق قرار دهد.
هنرمند انسانی مانند انسان های دیگر نیست. شرایط زندگی انسان شامل حال او نمی شود چرا كه او پیك خدایان در دنیای خاكی است، یا دست كم شیطانی او را تسخیر كرده است.
هنرمند حتی كمی هراس انگیز است، چرا كه راز و رمزهایی را می داند كه دیگران از آن بی خبرند.
او جادوگر است و آثار او تا حدودی مانند فرآورده هایی جادویی تلقی می شود.»
اگر با این حرف موافق باشیم آنگاه در خواهیم یافت در دنیای مجازی امروز كه همه چیز به سمت صفر و یك پیش می رود و علم می خواهد هر چیز را تقسیم و طبقه بندی كند و تعریف ارائه دهد، جادوی هنر می تواند به شكل گیری دوباره ارتباطات واقعی كمك كند.
علم نمی تواند برای جادو جایگزینی بیابد و تعریفی قایل شود البته امیدوارم هرگز نتواند.