جستجو در مقالات
مقالات
هدف ادبیات و هنر

هدف ادبیات و هنر

 

هدف ادبيات و هنر

دکتر بتسابه مهدوی

 

 

در مبحث هدف ادبيات در طول تاريخ همواره بحث و جدل و كشمكش جريان داشته بدين لحاظ كه ادبيات نه تنها يك مقوله علمى، تجربى و يا قانون رياضى و حتى فلسفى و منطقى نبوده است كه به موازات گسترش و رشد خود هدف ها و آرمان هاى خود رانيز به همراه داشته و تعابير نو و پويايى كه ويژگى خاص ادبيات است ‏به ناچار ابهام اهداف چندگانه‏اى را نيز به همراه آورده اما آنچه كه به طور كلى از تمام تعاريف باقيمانده است دو نظريه عمده است كه از ظاهر آن استشمام تعارض و تقابل مى‏شود و حتى گاهى متفكران و صاحب نظران را روياروى هم قرار داده است.  

 

1- اول نظريه پارناس كه معروف است ‏به نظريه (هنر براى هنر)

 

نظريه هنر براى هنر طرفداران زيادى بخصوص در بين حكما و فلاسفه و منقدان يونان قديم و عده‏اى از كلاسيك ها و ناتور آليست ها و سمبليك ها و حتى بعضى از رمانتيك هاى اواخر قرن نوزدهم در اروپا داشته است كه از آن جمله است نئوفيل گوتيه كه به طور كلى اين ها معتقد بودند آنچه در ادبيات در مرتبه اول قرار دارد نفس ادبيات و زيبايى آن است و نتايج‏ حاصله از آن فرع موضوع مى‏باشد.

 

هگل مى‏گويد: در هنر و ادب يونانى زيبايى اصالت دارد و از لابلاى نظريات ارسطو چنين به دست آمده كه وى نيز طرفدار اين نظريه بوده است. اما اگر با دقت نظر در متن آثار ادبى كه اين ها نيز آفريده و يا به آن ها استناد كرده‏اند، نگاه كنيم مى‏بينيم كه اين قانون به عنوان يك حكم ثابت ولايتغير عملا حاكم نبوده است و از آثار ادباى بزرگ چنين برمى‏آيد كه هدف هاى بزرگ و آرمان هاى والايى را در خلق اثر ادبى خود مد نظر داشته و حتى با تاكيد و تكرار بر القاى آن پافشارى كرده‏اند و بدين لحاظ شكى نيست ارسطو كه در دقت نظرش در همه امور و قوانين علمى و فلسفى و طبيعى هيچ ترديدى نيست نمى‏توان گفت كه از باب تسامح چنين اعتقادى داشته است ، بنابراين مى‏توان نظريه آنان را بدين صورت توجيه كرد:

 

مقصود آن ها از اين اعتقاد هدف بودن نفس ادبيات نيست ‏بلكه از تعاريفى كه براى اديب ارائه داده‏اند و اديب را پيش از آن كه اثرش را در مورد پذيرش قرار دهند فردى درست كار و متعهد و داراى ساختار فكرى استوار و ثابت و جهان‏بينى و وسعت نظرى والا مى‏دانسته‏اند ، طبيعى است كه از يك چنين فردى اثرى هدفدار و جاودانه باقى مى‏ماند و شخصيت وارسته او در متن اثر ادبى‏اش منعكس خواهد شد.

 

2- نظريه دوم - (ادبيات بايد در خدمت فضيلت و تعهد و اخلاق باشد)

 

پيروان سرسخت اين نظريه ، بنيانگذاران مكتب رمانتيسم در قرن نوزدهم مى‏باشند.

شاتوبريان را كه پدر رمانتيك لقب داده‏اند و مادام دو استان مروج و بانى آن و ويكتورهوگو را ارائه دهنده و آفريننده آثار رمانتيك و از طرفداران سرسخت اين نظريه هستند.

هوگو مقدمه نمايشنامه كرومول خود را به عنوان بيانيه مكتب رمانتيسم قلمداد كرد و در آنجا مى‏گويد:

 

رمانتيسم اصلا براى اين پايه به وجود آمد كه معتقد بود هنر و ادبيات بايد در خدمت فضيلت ‏باشد .

هوگو در جاى ديگر مى‏گويد : هنر و ادبيات مثل سياست و مذهب ، افاده مرام مى‏كند و هر اثر ادبى كه از اين نتيجه تهى باشد ناقص است.

تجريه تاريخى نظريه دوم را معتبر مى‏شناسد.

 

و ما اگر بخواهيم به هنر و ادبيات از ديدگاه مكتبى خودمان نگاه كنيم ناگزير نظريه دوم را خواهيم پذيرفت. از آنجا كه در اسلام و در بينش توحيدى همه خداپرستان هيچ حركت و فعل و انفعالى در انسان بيهوده نبايد باشد و بدون هدف و آرمان بزرگى انجام نمى‏پذيرد ، طبيعى است كه پرداختن به كار ادبيات و هنر كه خوراك فكرى جامعه بشرى را تامين مى‏كند بدون داشتن اهداف والايى از سوى ابداع كننده آن اثر ادبى و همچنين بدون حضور روح و پيامى بليغ در متن آن اثر براى انسان ها مفيد فايده و قابل پذيرش نخواهد بود.

 

بنابر آنچه ذكر شد پيروان مكتب هاى رمانتيسم و رئاليسم بخصوص همه ، طرفدار جدى هدفدارى ادبيات و حضور روح ابلاغ كننده پيام در متن ادبيات مى‏باشند. و تجربه تاريخى هم گواه بر اين است كه تبليغ هر ايدئولوژى و مكتبى با ادبيات موفقيت چشم‏ گيرى داشته است‏ به طوري كه در مباحث نقش ادبيات و نهضت هاى اجتماعى و يا رابطه اين دو، همه صاحب نظران به رابطه متقابل اين دو تاكيد كرده‏اند و نقش ادبيات و هنر را به عنوان يك محور براى حركت هاى اجتماعى مورد توجه قرار داده‏اند.

 

اما در چگونگى و كيفيت اين نقش و تبليغ نظرهاى متفاوتى وجود داشته و دارد.

 

بلينسكى روسى كه از نقادان معروف قرن بيستم است معتقد است:

 

تبليغ از يك ايدئولوژى در يك اثر هنرى به هيچ ‏وجه ارزش استيتكى (زيبايى شناختى) آن را كم نمى‏كند ولى بايد موضوع تبليغ روشن باشد و كسى كه آن را تبليغ مى‏كند بتواند افكار خود را خوب انتخاب كند، بايد اين افكار به گوشت و خون او مبدل شوند و در موقع خلق اثر ادبى و هنرى نه ابهام ايجاد كنند، نه ترديد و نه پريشانى ولى اگر اين شرط لازم و ضرورى وجود نداشته باشد، اگر تبليغ كننده كاملا بر افكار خود مسلط نباشد ، اگر علاوه بر آن، اين افكار به نحو شايسته‏اى روشن و منطقى نباشد در اين صورت ايدئولوژى به نحو نامطلوبى بر اثر هنرى تاثير مى‏گذارد و آن را خنك ، خسته كننده و كسالت ‏بار مى‏سازد، توجه داشته باشيد كه تقصير آن به گردن خود افكار نيست، بلكه به گردن هنرمندى است كه نتوانسته است آن افكار را كاملا هضم و جذب كند و يك ايدئولوك منطقى باشد - بدين ترتيب برخلاف احساس اوليه‏مان ، نقص اثر عبارت نيست از وجود ايدئولوژى بلكه كاملا برعكس ، اين نقص در نبود ايدئولوژى است.

 

در اينجا بحث ‏بر سر اين نيست كه ادبيات بايد تهى از تبليغ و ايدئولوژى باشد بلكه بحث و جدال بيشتر در اين زمينه است كه ارائه و القاى ايدئولوژى بايد چگونه انجام گيرد .

آنچه مسلم است اين است كه دعوت صريح ادب بر مبانى اخلاقى از راه شعر، رمان، تئاتر، سينما مى‏تواند سودمند باشد، زيرا عادت مردم بر آن است كه از تجارب ديگران كار نگيرند و هر كس مى‏كوشد رفتارش را بر تجربيات شخصى خودش مبتنى كند.

 

اما اين نظريه نمى‏تواند درست ‏باشد، زيرا داستان هاى گذشتگان همواره تجربيات و علائمى است كه انسان ها خود را در آزمون هاى ابتدايى معطل نكنند و از قافله تمدن نمانند.

 

اين به آن معنى نيست كه اديب قبل از پرداختن به قواعد و قوانين زيبايى شناسى در اثر ادبى خودش، هدفش را فرياد بزند بلكه حسن ادبيات و وجه تمايز آن با ساير آثار علمى، فلسفى و تجربى آن است كه ادبيات بايد پيامش را به طور پنهانى و غير مستقيم القا كند و در اين صورت است كه هم از امتياز يك اثر ادبى و هنرى مورد قبول محققان برخوردار خواهد بود و هم از نظر طرفداران ادبيات فضيلت مورد ستايش قرار خواهد گرفت ، آن اثر ادبى كه مى‏كوشد پيامش را عريان و برهنه فرياد بزند و يا تصوير كند فاقد تاثير و لوث خواهد بود.

احساس روشن ، گيرايى اثر را از بين مى‏برد و ابتذال حتى در بيان گناهان شعر و ادب را آلوده و پست مى‏نمايد.

 

بنابراين اثر ادبى نياز فراوان دارد كه هنرمندانه احساس اصلى خود را در لابلاى تعبيرات مرموز و پر معنى خويش پنهان كند و البته كه از سوى ديگر مقياس زيبايى در كار يك اديب و نويسنده و هنرمند اين است كه صنعت هم در آن به قدرى متين و مخفيانه به كار گرفته شود كه به چشم نخورد.

بهترين الگو براى ارائه چنين اثرى مى‏تواند اشعار حافظ باشد كه در عين بيان و ارائه و القاى زيباترين محتوا كه عرفان توحيدى است ‏به زيباترين وجه نامرئى نيز به تصويرسازى پرداخته است.

 

پل والرى مى‏گويد:

"صنايع هنرى مثل ويتامين هاى درون ميوه‏ها هستند"

 

آندره مالرو نويسنده معروف فرانسوى معتقد است: " يكى از ستون هاى اصلى هنر همان مطالبى است كه در اثر هنرى مستتر است ". بنابراين آنچه تاكنون ذكر شد وظايف و مشخصات يك اديب توانا را در سه جمله ذيل مى‏توان خلاصه كرد.

 

1- شناخت واقعى روح بشر و تحليل درست و دقيق آن.

2- ابداع زيبايى و تلطيف و تهذيب روح انسانها.

3- عموميت داشتن اثر ادبى در جامعه بشرى.

 

قسمتهاى اول و دوم تا حدودى در توضيحات قبلى روشن شد اما قسمت ‏سوم (عموميت داشتن اثر ادبى. . . ) نياز به توضيح دارد.

در بين هنرمندان و بزرگان ادب ، تولستوى كه از نويسندگان به نام روسيه و شخصى مذهبى نيز مى‏باشد ، معتقد است كه ادبيات علاوه برداشتن محتواى درست و منطقى و قالب زيبا و دقيق بايد عموميت نيز داشته باشد و عامه مردم بتوانند از آن بهره‏مند گردند و اين بيان درستى است.

زيرا ادبيات و هنر اگر چه از كيفيت فوق‏العاده بالا و درستى از لحاظ محتوا و قالب برخوردار باشند ، اما مخاطبان آن فقط عده معدود و انگشت‏ شمارى از نقادان و اهل ادب باشند در اداى وظيفه و ابلاغ رسالت انسانى خود قصور كرده است و انگيزه و قصد اديب را كه هدايت و رشد جامعه است ، نتوانسته ابلاغ نمايد و در اينجاست كه ارزش خلاقيت و معمارى درست كار اديب و هنرمند شناخته مى‏شود.

 

يكى از نقادان بزرگ آلمان مى‏گويد:

"بالزاك صدها صفحه را سياه كرد تا به بالزاك دست‏يافت. "

 

البته در اينجا نيز ناگزير از طرح مبحثى مى‏شويم كه ميزان سطح آگاهى و شعور جامعه به چه كس و كسانى مربوط است.

آيا اديب و نويسنده در پايين بودن اين آگاهي ها مقصر است؟

يا رسانه‏هاى عمومى مانند راديو، تلويزيون، مطبوعات، سينماها، آمفى‏تئاترها و بالاخره مدارس و مراكز آموزش متوسطه و عالى كه طبيعى است اديب هم تحت تاثير شرايط فرهنگى رشد مى‏كند و به آفرينش اثر ادبى خود همت مى‏گمارد.

 

بلينسكى روسى مى‏گويد:

رشد هنر و ادبيات بستگى تنگاتنگ با ساير عناصر آگاهى دارد و در مراحل رشد خود ايده‏هايش را از منابع مختلف از جمله مذهب و فلسفه مى‏گيرد و باز تاكيد مى‏كند.

 

براى قضاوت و نقد يك نويسنده بزرگ قبل از هر چيز بايد محل دقيق راهى را تعيين نمود كه او بشريت را پيدا كرده است.

 

اين بود منتجى از نظريات گونه‏گون پيرامون هدف ادبيات و نقش ادبيات در زندگى فردى و اجتماعى انسان و محورهاى اصلى اين گفتارها بر موضوعاتى زيبا، تعهد و انسانيت دور مى‏زند. و همه اهل ادب و منتقدان ادبى و هنرى حداقل به زيبايى و جنبه‏هاى استيتكى آثار ادبى اعتقاد دارند و وجه مشترك همه آنها در تاييد و نامگذارى يك اثر به عنوان اثر ادبى و هنرى، نفس زيبا بودن و ساختار زيباى آن است اما آنچه كه در اين مقوله ناگفته مانده است و هر يك از آنان به طريقى به لحاظ گريزى كه از فطرت خداجويشان داشته‏اند از كنار آن با تسامح گذشته‏اند ، مساله مبدا و منبع آفرينش و زيبايى است ‏به گونه‏اى كه اكثرا در تضادها و مجادلات خود بر سر تعريف هنر و ادب به لحاظ همين خلا به بن بست رسيده‏اند.

البته ناگفته نماند كه بعضى از بزرگترين نويسندگان به نام و مورد قبول همه منقدان همچون تولستوى و داستايوسكى كه اتفاقا هر دو هم از نويسندگان روسيه هستند به اين حقيقت ‏به زيباترين وجه اعتراف كرده‏اند و حضور خداگرايى و خداخواهى آنان در آثارشان به زيبايى تمام احساس مى‏شود.

اما اين مساله كه منبع همه زيبايي ها و ارزش هاى مطلق ، ذات پروردگار است اگر براى ديگران حل شده بود هرگز به تناقض دچار نمى‏شدند.

و آن وقت مى‏ ديديم كه هنر و ادب در رابطه با مبدا و منشا خود هرگز نمى‏تواند زيبا نباشد و هر دو نظريه "هنر براى هنر" و "هنر براى فضيلت "از يك مقوله منشا مى‏گرفتند كه آن خداوندى است كه آفريننده زيبايى است "

 

 

 


  • هدف ادبیات و هنر


Article Rating


ارسال نظر جدید

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.